معنی غذای آبکی

لغت نامه دهخدا

آبکی

آبکی. [ب َ] (ص نسبی) در تداول عامه، رقیق. تنک. گشاده. || مایع و روان. مقابل جامد.


غذای سنگین

غذای سنگین. [غ ِ / غ َ ی ِ س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خوراکی که سنگین باشد. غذای دیرهضم. غذای گران. غذای ناگوار.


غذای گران

غذای گران. [غ ِ / غ َ ی ِ گ ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خوراکی که سنگین باشد. غذای دیرهضم. غذای سنگین. غذای ناگوار.


غذای دهقان

غذای دهقان. [غ ِ / غ َ ی ِ دِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خورش دهقانی. یکی از انواع غذاهائی بود که برای خسرو پرویز تهیه می شد و آن عبارت بود ازگوشت گوسفند نمکسوز و نارسوز (گوشتی که در رب انار بخوابانند) و تخم پخته. (از کتاب ایران در زمان ساسانیان چ 1317 هَ. ش. ص 338 و چ 1332 هَ. ش. ص 499).

فرهنگ معین

آبکی

مایع، روان، کنایه از: بی دوام و نامطمئن، پرآب. [خوانش: (بَ) (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

آبکی

آنچه مانند آب باشد،
آبدار، پرآب،
آب‌لمبو،
[مقابلِ غلیظ] رقیق،
بی‌محتوا،
(اسم) مشروب،

فارسی به ایتالیایی

آبکی

liquido

مترادف و متضاد زبان فارسی

آبکی

آبدار، آبگین، تنک، روان، مایع،
(متضاد) جامد

فرهنگ فارسی هوشیار

آبکی

(صفت) آنچه مانند آب است مایع روان. مقابل جامد، رقیق تنک گشاده، پر آب آبدار، دانه ای که آب بخود کشیده و آماده جوانه زدن و سبز شدن باشد.


زیر آبکی

در جائی به آب فروشدن و در جایی دیگر سر بر آوردن شناگران

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

غذای آبکی

1744

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری